دو دوست فقیر بودند ، از قضا ارثی به یکی از آن دو رسید و او ثروتمند شد . رفت و
حجره ای در بازار خرید و دیگر حالی از دوست فقیرش نپرسید . چند سالی گذشت و
حاکم شهر مرد . با مرگ حاکم بر سر انتخاب جانشین وی اختلاف افتاد ، شهر آشفته
شد و دزدان انبارهای ثروتمندان را خالی کردند . در همین حین مرد حجره دار
ورشکسته شد و طلبکارها در پی او بودند تا پوستش رابکنند. خلاصه طبق رسم
قدیمی ، بازی را رها کردند و باز بر شانه ی مردی نشست و شهر دارای حاکم جدیدی
شد ، گدا و گشنه تر از حاکم قبلی ، ولی به یمن انتخاب ویوضعیت بهتر شد و
شهرسامان گرفت .
مرد حجره دار تصمیم گرفت از شهر بگریزد که ماموران حاکم جدید او را دستگیر
کردند و به محکمه بردند . مرد حجره دار با خود گفت : حتما طلبکارها از من شکایت
کرده اند و دیگر کارم تمام است . اما به محض دیدن حاکم جدید گل از گلش شکفت .
دوست قدیمی و فقیر او، حاکم جدید بود . حجره دار گفت : ای دوست ! چرا در این
مدت طولانی نزد من نیامدی تا به تو کمک کنم ؟
حاکم کیسه ای زر به او داد و گفت :چون نمی خواستم دوست دوران دارای ات باشم
و نارفیق دوران نداری ات . و دوست شرمنده را تنها گذاشت تا فکر کند .
دوباره ببخشین.یه چیزی یادم اومد"ادم عاقل یه دفعه که به قابلمه داغ دست بزنه و دستش بسوزه دوباره دور و برش نمیره یا حداقل اگه رفت بهش دست نمیزنه.ولی ما دستمون که سوخت با پتک میافتیم به جون قابلمه و از گردونه هستی حذفش میکنیم عالم وادم رو مقصر میکنیم و با غرور به لاشش نگاه میکنیم و میگیم حقش بود .مواظب باشین که احساستون رو مثل قابلمه نکنین.هر چرتی توش نریزین و با دستگیره تفکر برش دارین تا نسوزین.شاد باشین و متفکر!ه
روان شناسی چت و کاربران چت روم ها
راه های مصونیت از خطرات اینترنتی
64398 بازدید
15 بازدید امروز
6 بازدید دیروز
140 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian